مادرم کودکی ام را شکل داد و پدرم نوجوانیم را. پدر پزشک بود و امیدوار که حرفه اش را دنبال کنم. شاگرد درس خوانی نبودم. بیشتر وقتم را نقاشی می کردم و به جای کتاب های درسی شیفته کتاب های مصوری بودم که خواهرم از مدرسه جایره می گرفت. پسرک چشم آبی و می تراود مهتاب با تصاویر فرشید مثقالی، بابا برفی آلن بایاش ،گرد آفرید علی اکبر صادقی و بستور نیکزاد نجومی …
سال 1357 زمان پیروزی انقلاب و شکل گیری تدریجی شرایط جدید سیاسی و فرهنگی جامعه بود. در مدارس در زنگ هنر یا باید گل لاله می کشیدی یا تمرین خوشنویسی می کردی. خانواده ای بدون گرایشات سیاسی با برچسب بورژوای بی درد می توانست مورد اذیت و آزار زیاد قرار بگیرد. اما تقریبا تمامی کسانی که می توانستند در این امر دخیل باشند مجبور بودند برای سرماخوردگیشان هم به مطب پدرم مراجعه کنند.
بعدها رمان های ژول ورن و مارک تواین جای کتاب های مصور خواهرم را گرفتند. بعد داستایوسکی، رومن رولان و دولت آبادی را شناختم. بعد از ادبیات، سینما را کشف کردم. بیشتر از فیلم دیدن نقد فیلم می خواندم. بعد موسیقی، بعد…
اما همچنان آبرنگ روسی 12 رنگم که دو بار از طبقه دوم خانه بر روی کف حیاط پرتاب شده بود مهمترین خاطرات نوجوانی ام را شکل می داد و هیچ پدیده ای نمی توانست جای آن را بگیرد.
در کنکور سال 1368 رشته هنر را انتخاب کردم. قرار نبود آرزوهای پدرم را بر آورده کنم. نتیجه آن شد که تا مدت ها از رشته تحصیلی ام در دانشکده هنر به عنوان یک فاجعه خانوادگی یاد کند. فاجعه ای که بهترین دوران زندگی ام را شکل داد. بهترین دوستانم ، عزیز ترین استادانم و خوش ترین تجربه های زندگی ام را آنجا یافتم. اولین نمایشگاه گروهی ام را با دو دوست نقاشم با تم طنز اجتماعی در گالری دانشکده بر گذار کردیم. یک کار فروختم. اولین درآمدم از راه هنر. به واسطه آن چند سالی با مجله کیهان کاریکاتور همکاری داشتم.
طبیعی بود کسی مثل من که با کتاب های فرشید مثقالی ، نورالدین زرین کلک و آلن بایاش بزرگ شده ، عاشق کار برای حوزه کودک و نوجوان باشد. پروژه نهایی ام با موضوع چگونگی ارزش گذاری کتاب های تصویری کودکان بود . زیر نظر استاد عزیزم ابراهیم حقیقی و استاد مشاورم بانوی نازنین توران میرهادی. سال 1372 در 25 سالگی مدرک کارشناسی خود را در رشته ارتباط تصویری از دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد گرفتم. پس از آن با نمونه کارهایم به سراغ ناشرانی که در این زمینه فعالیت می کردند رفتم. سال 1373 اولین قرارداد تصویر سازی را با انتشارات زلال بستم. مسیر زندگی حرفه ای من اینگونه بود که با کتاب های من کجا لالا کنم و پروانه در باران آغاز شد.
سال 1374 در مقطع کاشناسی ارشد رشته ارتباط تصویری پذیرفته شدم. هم زمان با آن تصویرگری برای جلد و صفحات داخلی مجله جامعه سالم که در زمینه های فرهنگی، اقتصادی اجتمایی مقاله منتشر می کرد را شروع کردم. ، کار کردن در حیطه ای متفاوت برایم جذاب و وسوسه انگیز بود.
سردیبر مجله به دنبال یک تصویرگر بود. زمانی بود که نیاز داشتم کارهایم فریاد بکشند، متفاوت باشند و دیده شوند. گوران سواد کوهی رسانه ای در اختیارم قرار داد تا با آزادی عمل و به دور از دغدغه های رایج ایده هایم را به تصویر بکشم. جلد مجله با موضوع رابطه با آمریکا. آری یا نه؟ سال بعد در پنجمین نمایشگاه دوسالانه آثار طراحان گرافیک ایران برنده جایزه ویژه و لوح تقدیر شد. همکاری من با مجله تا لغو امتیاز آن در دادگاه مطبوعات ادامه داشت!
برای کسی که شیفته تصویر است آشنایی با افرادی که دنیا را با تصاویرشان تغییر می دهند همچون پیدا کردن دوست و همراهی نزدیک اتفاق بسیار لذت بخشی است. تصویرگرانی از سراسر دنیا که کارهایشان را دوست داشتم و مرا وادار به تعمق و تفکر می کرد. نفیسه ریاحی، دوشان کالای، اردشیر محصص، استفان زاوارل، نسرین خسروی و … بسیار کسانی دیگر بودند که در دوره تحصیلم با کارهایشان آشنا شدم. شاگردی کردم و با دیدن آثارشان آموختم. کسانی که با نبوغ و خلاقیتشان مرا در مسیر پیش رویم یاری و همراهی کردند.
در سال 1375 عاشق شدم. پایان نامه کارشناسی ارشدم را زیر نظر استاد عزیزم بهرام کلهرنیا به پایان رساندم. ازدواج کردم، به خدمت سربازی رفتم…. و سال 1377 پسرم به دنیا آمد. اما پرکارترین دوران زندگی ام بعد از آن بود! فکر نمی کنم در هیچ جای دنیا تصویرگری شغل پر درآمدی باشد. اهمیتی هم برایم نداشت. من همیشه عاشق کارم بودم، اینکه چقدر پول از این کار عایدم شود، هیچوقت برایم مهم نبود، اما برای همراه شدن با جهان بزگسالان که مخارج زندگی و قبض برق و گاز وآب و بیمه و مالیات از ضروریات آن است در کنار سفارش تصویرگری کتاب برای کودکان ، طراحی جلد برای کتاب و مجلات ، تصویرسازی صفحات داخلی ماهنامه ها، پوستر ، صفحه آرایی ، طراحی نشانه ، سربرگ و کارت ویزیت را هم قبول می کردم.
در آن دوره بعضی روزها بیشتر از 14 ساعت روز بی وقفه کار می کردم. آتلیه ام در خانه بود. پسرم که سه ساله بود در نبود من، وارد اتاق کارم شد و سه تصویر از مجموعه تصاویر کتاب بیست افسانه ایرانی را از روی میز کارم برداشت و با مداد شمعی هایش مزین به خط خطی های رنگی کرد. سه تصویری که بیشتر از همه به دلم نشسته بود. شاید کارش مهر تاییدی بود بر اشتراک سلیقه مان که به روش اشتباهی بیان شده بود. در هر صورت از کلیت کار رازی نبودم اما به پایان مهلت قراردادم با ناشر زمان زیادی باقی نمانده بود.. با ناشرم تماس گرفتم و مهلت تحویل کار را تمدید کردم. باقی تصاویر کتاب را پاره کردم و آن را به شیوه ای متفاوت اجرا کردم. پس از نشر کتاب و بازتاب مثبت آن تصمیم گرفتم از آن پس در باره پاره کردن اثری که از آن راضی نیستم بیشتر از چند دقیقه وقت را هدر ندهم.
تدریس را از سال 1378 در هنرستان تجسمی پسران تهران شروع کردم. هنرستانی که نام سهرا ب سپهری و بسیاری دیگر از هنرمندان شهیر ایرانی را یدک می کشید. پس از آن در مجتمع فنی تهران، دانشکده هنر سوره و سپس دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد مشغول به تدریس شدم. پدرم تا هنگامی که زنده بود حرفه ام را به جای تصویرگر یا طراح گرافیک با عنوان استاد دانشگاه معرفی می کرد و حاضر به اضافه کردن توضیح بیشتری نبود.
عاشقانه تدریس را دوست دارم. هنوز در کارگاهم به هنرجویان مشتاقی که جستجوگر، مصمم و با انگیزه اند آموزش می دهم. به هنر جویانی که این خصوصیات را ندارند هم درس می دهم! تصویرگری مانند هر حرفه دیگری نیازمند یادگیریِ قواعد، مهارت، دانش و آداب آن است. راه میان بری وجود ندارد. پس از آن سعی بر این است هنرجویان خود را باور کنند و ویژگی های فردی خود را در آثارشان بروز دهند.
چند داستان هم برای کودکان نوشتم. به جز یکی از آن ها که مورد لطف ناشری قرار گرفت و با تصویرسازی هایی که خودم برایش کشیده بودم به چاپ رسید باقی آن ها به فراموشی سپرده شد. عنوان داستان آرزوهای کوچک و ستاره های دنباله دار بود. کلاغ کوچکی که لکنت زبان داشت و در جمع کلاغ های دیگر نادیده گرفته می شد…
شاید استعدادی برای بیان احساساتم در قالب کلمات ندارم. زبان هیچگاه در دسترس من نبوده و برای بازگو کردن اندیشه هایم با کلمات، به در بسته می خورم. خلق تصویر وسیله ای است تا رویاها، عقاید، اندیشه و احساساتم و هر آنچه که مرا انباشته است را شکل دهم و به مخاطبم عرضه کنم. برای این کار سعی می کنم انبوه تصوراتی که به منطق زندگی و تجربه های شخصی ام وابسته اند را همراه با نشانه هایی که مخاطبم در هر نقطه از جهان بتواند آن را درک کند، پیوندی به وجود آورم تا در عین جذابیت قابل پذیرش و مفهوم نیز باشد. اینگونه به اشتراک گذاشتن رویاها و خلجان های درونی آنطور که به نظر می آید، ساده نیست. گاهی ساعت ها به کاغذ پیش رویم نگاه می کنم و حتی نمی توانم آن را خط خطی کنم اما با هر تصویری که آن را به نتیجه می رسانم به آن لحظه چنگ می اندازم و شگفت زده از دنیایی که آن را کشف کرده ام، لبخند می زنم. کتاب دیوانه و چاه در چنین فضایی شکل گرفت. داستانی طناز و غریب که تصاویرم سعی در همراهی قهرمان داستان کردند. در سال 1383 داستان و تصاویر کتاب دیپلم افتخار دفتربین المللی کتاب برای نسل جوانIBBY را از آن خود کرد.
داستان هایی خیال انگیز و فضایی فراواقعگرایانه، روایت هایی از اسطوره های سرزمینم که در وادی پر رمز و رازشان چشم اندازی از حقیقت زیبای زندگی هستند برایم خیال آفرین و جذاب برای به تصویر کشیدن است. «آرش» ، «ماه پیشانی قصه ی ما» و «رستم و اسفندیار» محصول باز تاب این گونه داستان ها بود و واکنش مثبت مخاطبان و منتقدان را در پی داشت.
حوزه انتخابم را هیچگاه محدود نمی کنم. سبک های متفاوت ادبی باعث می شود به عنوان تصویرگر عرضه های متفاوتی را تجربه کنم و خودم را در آن پیدا کنم..« سلطان و آهو » و «دوستی گم نمی شود، دشمنی هم» بازنویسی روایت های کهنی بودند که با طنزی ظریف واقعیت پیرامون خود را به چالش می کشند و سعی در متنبه کردن مخاطب خود ندارند. تلاش من بر این بود که شیوه روایی تصاویر به گونه ای باشد که مخاطب احساس کند همه چیز امکان پذیر است.
وقتی تصمیم به تصویرسازی متن یک نویسنده می گیرم، ایده های گوناگونی به ذهنم خطور می کند. متن هر چه موجزتر و تصویری باشد، کارم برای شروع و تصمیم گیری نهایی سخت تر است. این نگرانی همیشه در من وجود دارد که آیا می توانم این کار را به بهترین نحو انجام دهم؟ خوانش متن و تقسیم بندی آن به بخش هایی با تصاویر کلیدی و ایده های خاص با توجه به نیاز مخاطب مرحله بعدی است. پس از آن طراحی و ترکیب بندی کار شکل می گیرد. شخصیت پردازی و رسیدن به فرم و شکل نهایی قهرمانان داستان جذاب ترین و هیجان انگیزترین قسمت کار برای من است. سعی می کنم به گونه ای کار کنم تا خودم را نیز متعجب کنم. چالشی که با ده ها اتود شکل می گیرد. و در نهایت اجرای مدادی آن را در ابعاد اصلی کامل می کنم و پس از تایید مدیر هنری انتشارات به اجرای آن می پردازم. تکنیک و شیوه ی اجرایی را با توجه به نوع طراحی ام انتخاب می کنم. تجربه ی شیوه های متنوع طراحی این امکان را به من می دهد تا بتوانم خود را با سبک های متفاوت داستان هماهنگ کنم. یک شیوه ثابت باعث می شود از تجربه و کشف دنیاهای جدید دور شوم و توانایی انتقال پیام تصویری داستان های متفاوت را نداشته باشم.
بخش پایانی پروسه آفرینش، آن زمان است که کار را از تخته شاسی جدا کرده و زمانی را به خود و تصویرم اجازه می دهم که فارغ از یکدیگر به زندگی خود ادامه دهیم. این زمان قابل اندازه گیری نیست و در شرایطی انتزاعی سپری می شود. دوباره به دیدار تصویر می روم. آن موقع تصمیم می گیرم که آن را ارائه دهم یا آن را به کل از هست نابودش کنم. همیشه باید از تصویرگران خوبی که کارهای بدشان را منتشر نکرده اند تشکر کرد. نقل به مضمون از گابریل گاسیا مارکز است که در مورد نویسندگان گفته بود.
موفقیت یک اثر تجسمی آن است که تماشای چند باره آن باز غافلگیرتان کند و شما را متعجب نماید. گاهی فکر می کنم به یک آرمان گرای وسواسی تبدیل شده ام. اما همیشه به خود یادآوری میکنم تخیل گرایی آرمان گرایانه بریده از واقعیت همان قدر محکوم به شکست است که واقع گرایی تهی از آرمان خواهی. بیش از 500 روی جلد برای کتاب و روی جلد مجلات طراحی کردم که بیشتر آن برای مخاطبان نوجوان و یا در رابطه با آنان است. در کنار تصویرگری نقاش هم می کنم. نقاشی هایم حریم خصوصی من هستند. جایی که مخاطبم خودم هستم. گفتگویی درونی. بدون سفارش و بدون مخاظب و طبعا آزادی عمل بسیار. اما مخاطبان کودک و نوجوانم را به اندازه آزادی عملم دوست دارم و حاضر نیستم هیچکدام را بخاطر آن یک کنار بگذارم.
در آخر باید بگویم همه ما می خواهیم که به یاد آورده شویم. میراثی که از جسم و خاطره ما ماندگارتر باشد. میراثی که با آن دنیا جای قشنگتری برای زندگی کردن باشد. و زندگی مهم تر از همه چیز است. بخاطر پسرم و بخاطر تمام بچه های دنیا.